روزه

avasaba

درباره وبلاگ
این وبلاگ جهت سرگرمی و خدمت به ترکمنان عزیز طراحی شده است
نويسندگان
پيوندهاي روزانه
پيوندها
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان محل دوست یابی ترکمنان عزیز و آدرس torkmanchat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آتالار نقلي
ماتال
ترکمن گوزل آدلري

سخن روز

مادرو دختر دو روز بود که بر سر این موضوع  بحث می کردند. مادر میگفت  لازم نیست که  روزه بگیرد ولی دخترک اصرار می کرد که  روزه بگیرد.

بالاخره پدرش وقتی ، اصرار دخترش رو دید ، گفت : چکارش داری خانوم ، بذار روزه  بگیره اگه تونست که  چه خوب ، ثواب داره- ولی اگه نتونست خب یه چیزی میخوره ...دختر کوچولو اون شب تو دلش غوغا بود  . بالاخره مادرش هم اجازه داده  بود .

"مامان جون ، حتما منو بیدار کنی ها !! یهو یادت  نره ها ! "    اینو 10 بار تکرار کرد.  اینقد  پرحرفی کرد تا خوابش برد

تا سحری  چند بار از خواب پرید...اما آخر سر  با خودش گفت :   خودشون هم که خوابن  پس منم بخوابم -اینو گفتو خوابش  برد

وقت سحری ، مادرش  اومد بالای سرش  خواست بیدارش کنه - اما خواب دختر کوچولو سنگین بود.یکی دوبار  بلندش کرد ...اما دخترک دوباره خوابید. آخر سر مادرش گفت : نه خیر ... اینجوری نمیشه ، رفت و یک لیوان  آب با خودش آورد . یکمی اب پاشید به سرو صورتش  تا اینکه دختر کوچولو بیدار شد. و چهار دست وپا خودش رو به سفره رسوند...یکی -دو لقمه غذا خورد  -  اما  مگه می شد جلوی خوابشو بگیره

اب خورد و یکی - دو لقمه دیگه غذا خورد .اما آخرش  همون جا سر سفره خوابش برد. پدر بلند ش  کرد و دختر کوچولو رو برد رختخوابش.  وبه مادر دختر کوچولو   گفت :

وقتی بیدار شد  تا خودش  نگفته که گرسنشه  تو ازش  سوال نکن.  

فردا اون روز دختر کوچولو    پیش دوستاش  هی از خودش تعریف می کرد . واز اینکه  روزه گرفته  بود ، احساس غرور می کرد...

تا ظهر به خیر گذشت و دختر کوچولو تونست دووم  بیاره  ، اما یهو صداهایی از شکمش  شنیده شد. اولش زیاد توجه نکرد  (اما یه  ضرب المثل ترکمنی هست که میگه :  شکم گرسنه حیا نداره )

مادرش  فهمید که رنگ صورت دختر کوچولو عوض شده ،

- مامان جون  شکمم درد میکنه !

-واسه چی درد میکنه دخترم !

-یه صدایی میاد مامان  !

-چه صدایی؟

-قوررررررررقورررررررر   

-حتما تو شکمت قورباغه هسته دخترم

-دختر کوچولو با تعجب به مامانش نگاه کرد ، اول فکر کرد شوخی میکنه ، اما بعدش  پیش خودش گفت : نکنه واقعا تو شکمم قورباغه باشه...

مامان دختر کوچولو   وقتی این صحنه رو دید -نتونست جلوی خنده شو  بگیره...وگفت : اگه یه چیزی توش بندازی حتما صدای قورباغه میره بالا...

چند لحظه بعد، دختر کوچولو  غذای که از سحری مونده بود رو خورد  ودلی از عزا در آورد...

سر سفره افطار:

بابا میدونی اگه بخوای صدای قورباغه رو ببری بالا   باید  یه چیزی تو شکمت بندازی؟؟؟

صدای خنده تو خونه پیچید...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 نوشته شده در  جمعه 5 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:9   توسط محمود  |
مطالب اخير
فهرست اصلي
نوشته هاي پيشين
آرشيو مطالب
موارد ديگر
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 197
بازدید دیروز : 241
بازدید هفته : 197
بازدید ماه : 633
بازدید کل : 888677
تعداد مطالب : 499
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

انجمن وبلاگ نویسان / انجمن وبلاگ نویسان /

Copyright © 2010 All Rights Reserved by http://www.LoxBlog.com | Design by : SAHRA