avasaba

درباره وبلاگ
این وبلاگ جهت سرگرمی و خدمت به ترکمنان عزیز طراحی شده است
نويسندگان
پيوندهاي روزانه
پيوندها
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان محل دوست یابی ترکمنان عزیز و آدرس torkmanchat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آتالار نقلي
ماتال
ترکمن گوزل آدلري

سخن روز

 

به سراغ من اگر می آئید

پشت هیچستانم ، پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگهای هوا ، پر قاصدهایی است

که خبر می آرند ، از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک

روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح ،

به سر تپه ی معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است ،

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود ،

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی ، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است .

به سراغ من اگر می آئید ،

نرم و آهسته بیائید ،

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من .

هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست

ما به فلک می رویم ، عزم تماشا که راست ؟

ما به فلک بوده ایم ، یار ملک بوده ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم ، وز ملک افزون تریم

زین دو چرا نگذریم ؟ منزل ما کبریاست

بخت جوان یار ما ، دادن جان کار ما

قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکفت ، دیدن او بر نتافت

ماه چنان بخت یافت ، او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست

شعشعه ی این خیال زان رخ چون " والضحی " ست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان

کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خواست ؟

آمد موج الست ، کشتی قالب ببست

باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست .

 

دیگر پس از تو

این زندگی در چشم من جز غمسرا نیست

دیگر پس از تو

از شعر بودن ، در من صدا نیست

دیگر کبوترها همه بشکسته بالند

دیگر اقاقیها همه افسرده حالند

دیگر صفای عشق ها از خانه پر زد

دیگر نوای مهرها در گوش من نیست

جغد پلید غربت از هر سو به بامم پر کشیده

با وای وای شوم خود ، بر کاغذ دل

طرحی ز کابوس شکستن ها کشیده

آئینه دل از هجرت غمگین تو در هم شکسته

چشمان معصوم ، در انتظار رجعت سبز نگاهت ، بر در نشسته

تصویر تاریک شب سرد جدائی ، روی دو بال مرغ بختم نقش بسته

من مانده ام ، با کوله باری از توّهم

من مانده ام با خوابهای پر ز تشویش

من مانده ام تنها و بیکس ، بیگانه از خویش

وز غرش بیداد می لرزد تن من

برگرد ، برگرد

تا با نوازشهای چشمان سیاهت ،

مرهم نهی بر قلب خسته ، مرهم نهی بر قلب خسته .

آری آغاز عشق است ، تنها نشانه ی جاودان این جهان .

واژه ای خاص که آفریده شد تا وجود آدمی را برای ابد تسخیر سازد .

پروردگار آدم را از مشتی خاک بر گرفت و از خود در او دمید

و یقیناً هر که پروردگار در او بدمد عاشق می شود

بی شک برترین هدف آفرینش عشق است

و والاترین وظیفه آدم عاشقی است

او می فرماید : شما آفریده شدید تا عاشق باشید و تنها آزمونتان همین است .

و نیز عشق مجال سخن گفتن است با من ، پس با من گفتگو کنید .

عشق همان معجزه ایست که خاک را به نور بدل می سازد .

عشق نام من است و نام دیگر آدم .

پس به سوی من آئید که برترین شما عاشقترین شماست .

پس بار پروردگارا : از من هر چه دارم و هر آنچه خواهی بگیر

باشد که دنیای فانی و بهشت ابدی را نداشته باشم ،

اما نباشد ، هرگز نباشد ، که در قلبم عشق نباشد ،

                                                  هرگز نباشد .

امید که تا آخرین روز خدا سینه ای بی عشق مباد ، آمین .

 

گر ز جهان بگذرم از تو نخواهم گذشت

سر رود از پیکرم از تو نخواهم گذشت

مردمک چشم من ، نقش تو بر خود گرفت

ور همه جا بنگرم از تو نخواهم گذشت

سرزنشم گر کنی هیچ نگیرم بدل

هر چه ملامت برم از تو نخواهم گذشت

دیدن تو هر نفس ، ملک جهانم بس است

عشق تو می پرورم از تو نخواهم گذشت

تا به تمنای تو با تو شدم هم کلام

عقل برفت از سرم از تو نخواهم گذشت

چون به سر زلف تو گشت دلم پای بند

گرچه غمت می خورم از تو نخواهم گذشت

دست ز جان برکشم ، گر تو بخواهی چنین

اول و هم آخرم از تو نخواهم گذشت

گر بروم از جهان عشق تو دارم بدل

گر ز همه بگذرم ، از تو نخواهم گذشت

بر سر خاک " ولی " گر گذری ناگهان

حمد نخوانی گرم از تو نخواهم گذشت .

 

وقتی مردم روی قبرم ننویسید که بودم .

وقتی مردم روی قبرم ننویسید :

                        نه شعری

                                            نه شعاری .

ننویسید که بودم از

                         چه تباری .

وقتی مردن آخرین نقطه راهه

نمی خواد سنگ روی قبرم بذارید ....

وقتی هر اومدنی رفتنی داره ،

نمی خواد گل روی قبرم بکارید .....

خیلی وقتا پیش از این

                          مرده بودم ،

عمری دلمرده

                  به سر برده بودم .

بدون سنگ ، بدون نام و نشون

چوب این زندگی رو خورده بودم .

            وقتی مردم

                  روی قبرم

                          ننویسید که بودم ....

 

سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی  هیچ به چشمم نرسید.

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.

دورهء تلخ فریب

دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.

دورهء این همه نامردی هاست.

تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟

باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 نوشته شده در  دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:12   توسط محمود  |
مطالب اخير
فهرست اصلي
نوشته هاي پيشين
آرشيو مطالب
موارد ديگر
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 148
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 150
بازدید ماه : 343
بازدید کل : 888387
تعداد مطالب : 499
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

انجمن وبلاگ نویسان / انجمن وبلاگ نویسان /

Copyright © 2010 All Rights Reserved by http://www.LoxBlog.com | Design by : SAHRA